معنی رمان معروف ماتیسن

واژه پیشنهادی

لغت نامه دهخدا

رمان

رمان. [رَ] (نف) ترسو و هراسان و گریزان. (ناظم الاطباء). شمان. (از برهان قاطع). رمنده. در حال رمیدن. رجوع به رمیدن شود:
بیابانی از وی رمان دیو و شیر
همه خاک شخ و همه ره کویر.
فردوسی.
رمان دید از او نامداران خویش
بر آنسان که بیند رخ گرگ میش.
فردوسی.
شد آن لشکر گشن پیش تورگ
رمان چون رمه ٔ میش از پیش گرگ.
اسدی.
هوا جای خاک و زمین جای خون
رمان ژنده پیلان و گردان نگون.
اسدی.
آنکه از گربه ای رمان باشد
کی خدای همه جهان باشد.
سنائی.

رمان. [رُم ْ ما] (ع اِ) انار و آن شش مزه دارد مانند سیب. (آنندراج). نار: فیهما فاکهه و نخل و رمان. (قرآن 68/55). رجوع به انار شود.

رمان. [رُم ْ ما] (اِخ) نام قصری است در واسط عراق و ابوهاشم یحیی بن دینار رمانی بدانجا منسوب است. (معجم البلدان).

رمان. [رُم ْ ما] (اِخ) نام کوهی در سرزمین طی واقع در غرب کوه سلمی از کوههای طی. خالدبن ولید رابا جمعی از مرتدین در این ناحیه محاربه ای رخ داد و آنها دوباره به اسلام بازگشتند. (از معجم البلدان).

رمان. [رُ] (فرانسوی، اِ) کتاب قصه و افسانه که عموماً واقعات ممکنه است برخلاف افسانه های قدیم که بیشتر محالات بوده. (فرهنگ نظام). رمان سابقاً به نوشته ها و داستانهائی واقعی یا تخیلی اطلاق می شد که به نظم یا به نثر بزبان «رمان » نوشته شده باشد، اما امروز به داستان یا اثری خیالی و تصوری اطلاق می شود که به نثر نوشته شده و شامل ماجراهائی باشد که برای سرگرم ساختن و جلب نظر و افکار خوانندگان نوشته شود. رمان در اصل به نوشته یا داستان و مقاله ای اطلاق می شود که به زبان «رمان » نوشته شده باشد. از قرون متوالی به این طرف قسم اعظم این نوشته ها و مقالات به صورت داستانهای روایتی و در قالب شعر و نثر بیان می شده و زبان بیان این داستانها همان زبان رمان بود. تحقیق در اصل و منشاء نوع خاصی از داستان که ما امروزه به نام رمان می خوانیم کاری سهل و ساده نیست. این مسأله محقق است که بسیاری از آن خصائص و صفاتی که محققان و منتقدان برای رمان برمی شمارند در ادیسه ٔ همر وجود دارد. و نیز داستانهای معروف نویسندگان یونان قدیم واجد اختصاصات و شرایطی است که امروزه برای رمان قائل هستند. در طول قرون وسطی و مخصوصاً از قرن یازدهم به این طرف منابع مختلفی برای پرداختن رمان در اختیار نویسندگان وجود داشت و داستانهائی که نوشته می شد دارای خواصی بود که ما امروزه آنها را داستانهای تخیلی می نامیم و غالباً به زبان شعر بیان می گشت. مهمترین منابعی که نویسندگان این دوره از آنها الهام می گرفتند عبارت بود از شرح احوال قدیسین مسیحی، داستانهای مربوط به اقوام قدیم شبه جزیره ٔ اسکاندیناوی، داستانهای مربوط به ساکنان قدیم فرانسه، افسانه های قدیم کشورهای انگلستان و آلمان، اساطیر قدیم یونان و روم مانند زندگی اسکندر و فتح تروی و امثال آنها. چنانکه گفته شد در طول قرون وسطی مهمترین منبع الهام نویسندگان افسانه های مربوط به دین مسیحیت و شهدای دین عیسی و شرح زندگانی قدیسین مسیحی بود و در این مدت مدید نویسندگان و هنرمندان تابع مقررات خشک و سختگیریهای دستگاه پاپ بودند و برای بیان افکار و تخیلات خود آزادی وفراغ بال نداشتند و اگر نویسنده ای یا هنرمندی اثری به وجود می آورد که کوچکترین مغایرتی با معتقدات خشک و بی اساسی که دستگاه روحانی مسیحیت به مردم تحمیل می کرد، داشت از طرف پاپ تحریم می شد و نویسنده و یا هنرمند مورد لعن و تکفیر قرار می گرفت. اما از اواخر قرن شانزدهم نسیم آزادی کم کم وزیدن گرفت و جنبشی در کلیه ٔ شؤون علمی و ادبی و اجتماعی و سیاسی اروپا پیدا شد و نویسندگان و هنرمندان نیز زنجیر اسارت پاپ را از پای اندیشه و احساس خود گشودند و آزادوار در آفرینش شاهکارهای ادبی و هنری به کوشش پرداختند. بنابراین رمانهایی که در این دوره نوشته شد دیگر از صبغه ٔ دینی چندان برخوردار نیست و منبع الهام نویسندگان را غالباً داستانهای مربوط به یونان و روم قدیم و ادبیات قبل از مسیحیت تشکیل می دهد و آثار گرانبهای ادبیات اروپا چه از نظر کیفیت و چه از حیث کمیت از این دوران است و با آثار ادبی قرون وسطی به هیچ وجه قابل قیاس نیست و از آن تاریخ تا زمان حاضر بر حسب اوضاع سیاسی و اجتماعی مکتبهای گوناگونی مانند کلاسیک و رمانتیسم و رئالیسم و سوررئالیسم و ناتورالیسم در ادبیات اروپا پیدا شد و هر کدام از این سبکها پیروان گوناگونی از میان نویسندگان پیدا کرد و داستانهای مختلفی در هر یک از مکاتب ادبی بوجود آمد که هر یک اسلوبی خاص در داستان پردازی دارد و دارای اختصاصات و صفاتی است که آن را از دیگر انواع سبکهای گوناگون ادبی امتیاز می بخشد. (نقل به اختصار از دائرهالمعارف بریتانیکا).و رجوع به مکتبهای ادبی تألیف رضا سیدحسینی شود.


معروف

معروف. [م َ](ع ص) مشهور و شناخته. خلاف منکر.(منتهی الارب)(آنندراج)(ناظم الاطباء). شناخته شده و شهرت یافته و نامور.(ناظم الاطباء). مشهور.(اقرب الموارد). نامی. نامدار. نامبردار. بلندآوازه. روشناس. سرشناس.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
چگونه گیرد پنجاه قلعه ٔ معروف
یکی سفر که کند در نواحی لوهر.
عنصری.
اما حدیث قرمطی به از این باید که وی را بازداشتند بدین تهمت نه مرا و این معروف است....(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 181). در روزگار امیر مودود معروف تر گشت.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 255).
پیمانه ٔ این چرخ را همه نام است
معروف به امروز ودی و فردا.
ناصرخسرو.
گر زی تو قول ترسا مجهول است
معروف نیست قول تو زی ترسا.
ناصرخسرو.
ز فعل نیک باید نام نیکو مرد را زیرا
به داد خویشتن شد نز پدر معروف نوشروان.
ناصرخسرو.
این اردشیر ظالم و بدخوو خونخوار چند معروف را بکشت.(فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 73). به آبی رسید که به راهب معروف بود.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 43). مگر آنکه سخن گفته شود به عادت مألوف و طریق معروف.(گلستان).
ندانی که در کرخ تربت بسی است
بجز گور معروف، معروف نیست.
(بوستان).
در کوی تو معروفم و از روی تو محروم
گرگ دهن آلوده و یوسف ندریده.
سعدی.
- گل معروف، در بیت ذیل از فرخی به معنی سوری است چه پیش قدما آنگاه که گل گویند مراد گل سوری باشد.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
از بس گل مجهول که در باغ بخندید
نزدیک همه کس گل معروف شد آخال.
فرخی(یادداشت ایضاً).
- معروف شدن، شهرت یافتن. مشهور گشتن. شناخته شدن:
معروف شد به علم تو دین زیرا
دین عود بود و خاطر تو مجمر.
ناصرخسرو.
به مردی چو خورشید معروف از آن شد
که صمصام دادش عطا کردگارش.
ناصرخسرو.
زیرا که چو معروف شد این بنده سوی تو
مجهول بمانده ست ز بس جهل توسالار.
ناصرخسرو.
معروف شد حکایتم اندر جهان و نیست
با تو مجال آنکه بگویم حکایتی.
سعدی.
- معروف گشتن، معروف شدن. شهرت یافتن:
معروف گشته از کف او خاندان او
چون از سخای حاتم طی خاندان طی.
منوچهری.
||(اِ) نیکویی.(ترجمان القرآن)(منتهی الارب)(آنندراج). دهش و احسان.(ناظم الاطباء). احسان.(اقرب الموارد). || خیر.(ناظم الاطباء)(اقرب الموارد). || هر چیزی را گویند از اطاعت خدای تعالی و تقرب به او و نیکویی به مردم که مشهور باشد. هر کار مشروع و روا و شایسته.(ناظم الاطباء). هرآنچه در شرع پسندیده باشد.(از تعریفات جرجانی). ضد منکر است و آن هر چیزی است که در شرع پسندیده باشد و گویند هرآنچه نفس بدان خوشی و آرامش یابد و آن را نیک شمرد.(از اقرب الموارد): نماز را برپا داشتند و زکوه را دادند و به معروف حکم کردند و از منکر بازداشتند.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 314).
سوی یزدان منکر است آنکو به تو معروف نیست
جز به انکار توام معروف را انکار نیست.
ناصرخسرو.
- امر به معروف، امر کردن کسان برای انجام دادن واجبات شرعی. مردم را به طاعت خداو روی آوردن به اعمال مشروع و شایسته ٔ دین راهنمائی کردن. مقابل نهی از منکر: چه بسیار مردم بینم که امر به معروف کنند و نهی از منکر.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 98). و رجوع به ترکیب بعد شود.
- امر معروف، امر به معروف:
چو منکر بود پادشه را قدم
که یارد زد از امر معروف دم.
سعدی(بوستان).
و رجوع به ترکیب قبل شود.
||(ص) در اصطلاح محدثان، قسمی از مقبول است، مقابل منکر و گفته اند معروف حدیثی را گویند که راوی ضعیفی برای کسی که اضعف از اوست روایت کرده باشد برطریق مخالف.(از کشاف اصطلاحات الفنون). در اصطلاح محدثان حدیثی است مقبول که راوی آن ضعیف بود و مخالف با حدیث دیگری باشد که ضعیف تر از آن است.(فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی). || لفظی است که به هر دو زبان عربی و عجمی موضوع باشد بی تغییری چون مکه و مدینه و اکثر اسماء مواضع و اودیه و اعلام از این اقسام است اما آنچه از مختصر ابن حاجب مستفاد می شود این نوع داخل معرب است و اتفاق لغتین بعید است و اعلام موضوع نیست در لغت و از اینجاست که اعلام را از قسم حقیقت و مجاز خارج گویند.(از کشاف اصطلاحات الفنون). || فعلی که نسبت به فاعل داشته باشد و مجهول فعلی باشد که نسبت به مفعول دارد.(غیاث). در اصطلاح نحویان فعل معلوم را معروف نیز گویند. مقابل مجهول.(از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به معلوم شود. ||(اصطلاح دستوری) واو و یاء بر دو نوع بوده است: معروف و مجهول. واو و یاء چون کاملاً تلفظ می شد آنها را معروف نامیدند مانند واو در کلمات: فروز، تموز، شوخ، کلوخ، دور. و یاء در کلمات: بیخ، جاوید، تیر، پیش، ریش.(از دستور قریب و بهار و... ج 1 ص 13). و رجوع به مجهول شود. || مردی که بر دست ریش دارد.(مهذب الاسماء). صاحب دست کف ریش.(منتهی الارب)(آنندراج). کسی که کف دست وی ریش باشد.(ناظم الاطباء). ||(اِ) گوشه ای است از شعبه ٔ همایون.(تعلیقات بهجت الروح چ بنیاد فرهنگ ایران ص 132).

معادل ابجد

رمان معروف ماتیسن

1248

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری